متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

متین و مهبد

عکس

اومدم با عکسهای فرشته هام.   مهبد در حال غذا خوردن و مات متین. مهبد در حال بلعیدن غذا با قاشق       مهبد کیف میکنه موقع تاب خوردن باد میخوره توی صورتش و خوشش میاد بدون شرح میخواد ببینه خودش  چه مزه ای میده تازه از خواب بیدار شده. یک مدل از خواب بوستان جوانمردان متین کلاه خودش رو سر دادشی گذاشته ...
30 ارديبهشت 1392

پیشرفتهای مهبد

ایروزای مهبد پر از لحظات قشنگ . پیشرفتاش زیاده. گل پسرم .وقتی میخوا منو صدا کنه و من متوجه نمیشم .با دست میزنه به بدنم. اگه به چیزی که میخواد نرسه با دست ضربه های محکمی روی زمین میزنه. صداهایی که تولید میکنه(اوهوم،اواواو،آققا،ماما،قق،پوم ،اوم،ها ها،اااا با کسره ،اوقو) لب پایینیش رو همش میخوره. وقتی خوابش میاد چشماش رو میماله و اگه ازش بپرسم که مهبد: خوابد میاد با مالیدن چشماش جمله منو تائید میکنه.بعد که میزارمش توی تختش لبخند تشکر آمیزی بهم میزنه و میخوابه بدون نق زدن. حالا دیگه پاهاش رو میشناسه و دوست داره که با پاهاش بازی کنه و اونا رو بگیره از تاب بازی شدیدا لذت میبره.   ...
29 ارديبهشت 1392

کدوم پشت

دیروز خونه عمه منصوره بودیم .از عمه توپ میخوای. عمه گفت: توپ کیوان (پسر عمه) افتاده پشت بوم. متین: کدوم پشت؟ عمه با خنده گفت: پشت بوم بابا متین گفت: پشت چی آخه؟ عمه در حال غش کردن از خنده: بابا پشت بوم رو میگم دیگه. متین متعجب: عمه داری منو مسخره می کنی؟
29 ارديبهشت 1392

5

سلام سلام به فرشته کوچولوهای خودم. پایان5 ماهگی در تاریخ 20/2/92 مهبدم وارد  ششمین ماه عمر خودش شد.گل پسری که حسابی سرحال وشیطون  شده دیگه دوست نداره روی زمین تنها بمونه و همش دوست داره بره ددر. پسرم حساس و جایی بغیر از تخت خودش راحت نمیخوابه مگه من مدام کنارش باشم .اینم شده دردسر. ماشالله ماشالله هر روز هم داره قدبلندتر میشه. دیگه در زمینه برگشتن به روی شکم و ایستادن و تکیه دادن به میز و نشستن ماهر شده .در تلاش برای چهار دست و پا رفتن .اشتباه نگفتم ایشون انگاری سینه خیز رو دوست ندارند و با چهار دست و پا بیشتر حال میکنن. از تولید کردن صداها و اصوات مختلف بگم . که خیلی شیرین شده .وقتی هم که خیلی ذوق مرگ میشه ، ...
21 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

    این آقا پسر گل رو که میبینید امیر علی جان .خیلی ناز و دوست داشتنیه.من عاشقشم .خیلی خیلی زیاد دوستش دارم. گل پسرمون داره 3 ساله میشه .ماشالله ،هزار ماشالله برای خودش مردی شده .تولدت مبارک قند عسل .البته پیشاپیش. ...
9 ارديبهشت 1392

آبله مرغون

                    این پست تکمیل شد.   سلام عزیز دردونه من. متین گلم .مامان فدات بشه که مریضی .میدونی روز15 فروردین سال 1392 متوجه دونه های قرمز رنگی توی صورت و پشتت شدم و شب قبلش هم بدلیل نامعلومی تب داشتی ،که با توجه به این که 10 الی 15 روز پیش در مراسم یاد بود دایی خدا بیارزم ،با بچه های دختر خالم که آبله مرغون داشتن بازی کردی ، نتیجه گرفتیم که شما هم مبتلا شدی و امروز هم خبر دار شدم پسر خالت هم گرفته. خلاصه که از شیطنتات خبری نیست و شما مدام روی زمن ولو هستی .غذا خوب نمیخوری، بیشت دلت آب میخواد. بی حال بیحالی.وقتی میبینم که دونه ها هی بیشتر میشه و شما ...
3 ارديبهشت 1392

اینروزها

سلام گل پسرای عزیز من. امروز میخوام کمی از روزهای با شما بودن بنویسم. اول هم از شاه پسرم متین خان شروع میکنم.شما گل پسری که مثل همیشه منو با کارات خندون و شاد میکنی.اینقدر بلبل زبون شدی که نگو .من رو که هیچ بقیه رو با حرفات شگفت زده میکنی.مثلا .چند رو پیش خاله میترا اومده بود خونمون و شما هم طبق معمول با هم در حال جنگ بودید البته اینم بگم که خیلی عاشق هم هستیدا ولی خوب شیطنت هردوتاتون زیاده دیگه چه میشه کرد.خوب بریم سر اصل موضوع .میگفتم که درحال جنگ بودید که خاله میترا مثلا ناراحت شد و بهت گفت که من با تو قهرم. جواب شما خاک تو سرت که با من قهری. منو خاله میترا این شکلی بودیم. حال شما کاملا خوب شده و فقط جای کمی از زخمهات مونده...
3 ارديبهشت 1392

با اطمینان مهبد آبله گرفت.

سلام به فرشته کوچولوهای خودم. اومدم بگم مطمئن شدم مهبد هم آبله مرغون گرفته وتاریخش هم 31/1/92 هستش ، خیالم راحت شد .کوچولوی من خفیف گرفته این بیماری رو و فقط جوش زده بدنش و الان هم به زخم تبدیل شده و اصلا هم خودش نفهمید.حتی یه ذره تب هم نداشت. خداروشکر. بی حال هم نشد .از شیر خوردن هم نیفتاد.بازم خداروشکر. متین هم لکه های زخماش دارن کمرنگ تر میشن. دیروز 2 اردیبهشت  تولد بابارضا بود واسه همین هممون جمع شدیم خونه خاله میترا و با کیک و برف شادی سورپرایزش کردیم. متین قبلش نزدیک بود لو بده و هی می گفت مامان چرا کیکو نمیاری پس. امروز که 3 شنبه  3 اردیبهشت باشه.با مهراوه دختر دایی و مامانش رفتیم جاده چالوس رستوران همیشگیمون (لاله) ...
3 ارديبهشت 1392
1